شانزدهم فروردین سال گذشته جسد کیومرث پوراحمد در ویلایی در شمال کشور کشف شد. گفته شد خودکشی کرده، اما تا امروز تردیدهای بسیار جدی در این‌باره وجود دارد. روز گذشته خواهر او، توران پوراحمد، در اینستاگرام نوشت: «برادرم را اول شکنجه کردند، بعد جسد بی‌جانش را به دار آویختند.»

آغاز ماجرا

ابتدا خبرهایی منتشر شد با این مضمون که کیومرث پوراحمد بر اثر سکته قلبی درگذشته است، اما خیلی زود روایت عوض شد. ماهنامه «فیلم امروز» به سردبیری هوشنگ گلمکانی اعلام کرد که مرگ به دلیل خودکشی و از سر «افسردگی و ناامیدی، بی آیندگی و بیهودگی» بوده است. دوستان دیگر پوراحمد و همین طور دخترش پگاه پوراحمد، هر نوع افسردگی و نومیدی حتی در روز آخر زندگی او را انکار می‌کنند. آقای گلمگانی هیچ‌گاه اعلام نکرده که از چه طریقی از این مرگ خبردار شده و به چه دلیل با این قاطعیت آن را «خودکشی» به دلیل افسردگی اعلام کرده است.

خیلی زود عکس عجیبی از جسد او منتشر شد، با دست‌های زخمی و با هیکل تنومندی که به دار آویخته شده بود. اما این عکس سوالات بسیاری را ایجاد کرد: همه می‌دانند کسی که خودش را می‌کشد، در لحظه آخر بنا بر غریزه سعی می‌کند خودش را نجات دهد. به این معنی که مثلا کسی که خودش را در دریا بیندازد، در لحظه آخر غرق شدن، به شکل غریزی دست و پا خواهد زد تا شاید نجات پیدا کند. عکس منتشر شده که تاکنون کسی در صحت آن تردید نکرده و به نظر می‌رسد عکسی کاملا واقعی است، نشان می‌دهد که پوراحمد در صورت اقدام به خودکشی به راحتی می‌توانست پایش را روی شوفاژ کناری‌اش بگذارد و نجات پیدا کند. از سویی زخم‌های روی دست و بازوهای کج شده که به نظر شکسته می‌آیند، می‌تواند از داستان‌های دیگری حکایت داشته باشد. سوال بزرگ‌تر این بود: چه کسی این عکس را گرفته و چرا و به چه شکل انتشار پیدا کرده است؟

داستان یک کتاب

در همان روز اعلام خبر مرگ، محمد عبدی در گفت‌و‌گو با تلویزیون ایران اینترنشنال درباره رمان تند و تیزی با مایه‌های سیاسی و جنسی گفت که کیومرث پوراحمد با نام مستعار در لندن منتشر کرده است.

خیلی زود هادی خوجینیان، مدیر نشر مهری در لندن به طور رسمی اعلام کرد که نویسنده کتاب «همه ما شریک جرم هستیم» که با نام مستعار حمید حامد در سال ۱۴۰۰ منتشر شده، کیومرث پوراحمد است؛ رمانی که در ۳۵۰ صفحه اول، داستانی عشقی با اشاره‌های جنسی صریح و بی‌پرده است و پس از آن به انتقاد تند و تیزی علیه انقلاب و جمهوری اسلامی تبدیل می‌شود. پوراحمد که خود با وقایع انقلاب همراهی داشته، اینجا با صراحت تمام اظهار پشیمانی می‌کند و با تندترین الفاظ به مبارزه با انقلاب اسلامی دست می‌زند و تمامی سرکوب حاصل از این انقلاب از آن زمان تا به امروز را نقد می‌کند. یاور شخصیت عاقل داستان با شنیدن حرف‌های خمینی درباره دانشگاه می‌گوید که «این مردک هر جای دنیا بود او را به دارالمجانین می‌بردند.» یا «حالا می‌بینید که این فرشته چه دیکتاتوری خونینی راه می‌اندازه»،  یا «آبادی‌ای که ملا نداشته باشه آدم‌هاش آدم‌ترند. » و پوراحمد کتاب را با جمله‌ای درباره «جذامی بسیار مهلک که زیر پوست ایران است» تمام می‌کند.

و پوراحمد کتاب را با جمله‌ای درباره «جذامی بسیار مهلک که زیر پوست ایران است» تمام می‌کند.

جسدها تکثیر می‌شوند

چند ماه بعدتر مجموعه داستان دیگری از پوراحمد در لندن منتشر شد با عنوان «جسدها تکثیر می‌شوند» که یکی از داستان‌های آن که همین عنوان اصلی کتاب را هم با خود دارد، جزو عجایب روزگار محسوب می‌شود: پوراحمد در داستانی که به نظر می‌رسد خودش شخصیت اصلی آن است، در حال رفتن به خانه دوستی در شمال (همان خانه‌ای که جسدش در آن‌جا پیدا شد و نام صاحب خانه به صراحت در این داستان قید شده) توسط ماموران امنیتی ربوده می‌شود. داستان تخیلی پوراحمد مملو است از جزئیاتی چون حلق آویز شدن که به طور عجیبی با واقعیت مرگ او یکی می‌شود.

شنیده‌ها و واقعیت‌ها

نزدیکان پوراحمد می‌گویند او چند صفحه وصیت‌نامه با حروف بسیار درشت و با ماژیک نوشته است. حبیب احمدزاده از چهره‌های حکومتی در مراسم بزرگداشت پوراحمد گفت این وصیتنامه را دیده و هیچ چیز سیاسی‌ای در آن وجود ندارد، اما دوستان پوراحمد نکته جالبی را گوشزد می‌کنند: پوراحمد همیشه با خودش قلم و دفترچه مخصوص داشت و بسیار منظم یادداشت می‌نوشت، چرا باید وصیت‌نامه‌اش را با ماژیک و با حروف بسیار درشت بنویسد؟

از طرفی دوستان پوراحمد می‌گویند اگر او قصد خودکشی داشت قطعا راه‌های بسیار ساده‌تری را انتخاب می‌کرد، چرا باید مرگ با حلق‌آویز شدن را انتخاب کند که بسیار سخت و توام با درد و رنج است؟

همسر پوراحمد درباره مرگ او سکوت کرده، اما نزدیکان پوراحمد می‌گویند او به خودکشی پوراحمد به دلایل شخصی باور دارد. با این حال گفته می‌شود که همسر پوراحمد جسد او را ندیده و به درخواست دیگران، از کالبدشکافی هم صرفنظر کرده است.

اما پگاه پوراحمد یکی از دختران او، روز چهلم درگذشتش، روایت دیگری را در اینستاگرامش انتشار داد: «این انسان پر‌کار و پویا که هیچ لحظه‌ای از زندگی‌اش رو به بیهودگی نگذروند و همیشه، بله- حتی تا ساعت‌های آخر داشت کار می‌کرد، یک‌دفعه ناگهانی در طول دو سه ساعت (چون همه تماس‌هاش با همکاران ودوستان و فامیل از جمله خود من اون چند روز آخر تا حدود دو سه ساعت قبل از مرگ، همه صحبت‌ها، مسیج‌ها و ویس‌هایی بودن شاد و پر‌ امید، با تبادل از ایده برای کارهای آینده و قرارهای مختلف با دوست‌ها و فامیل و همه این‌ها در حال خنده و شوخی و تمرکز برای کارش که طبق معمول می‌رفت که در خلوت بنویسه و کار کنه) تصمیم می‌گیره به زندگی خودش خاتمه بده؟!!! خودش رو با دست و بدن زخمی، کبود و آسیب‌دیده حلق‌آویز کنه؟!!!!»

گرچه برادر پوراحمد هم امکان خودکشی را منتفی دانسته اما در تازه‌ترین اظهار نظر، توران پوراحمد، خواهر او در کامنتی در اینستاگرام نوشته است: «اول شکنجه‌اش کردند و بعد جسد بی‌جان را به دار آویختند.»

عباس بختیاری، هنرمند و مدیر فرهنگسرای پویا در پاریس که از دوستان پوراحمد بوده، همان روز مرگش با او صحبت کرده است. بختیاری می‌گوید که هیچ نشانی از نومیدی و خودکشی در او ندیده است. بختیاری به ایران اینترنشنال گفته: «در مراسم خاکسپاری عملا نیروهای امنیتی دخالت کرده‌اند. اگر موضوع خودکشی بوده، چرا باید وزارت اطلاعات اینقدر نقش پررنگی را ایفا کند و چرا باید جو وحشت در خانواده راه بیندازند؟ چرا باید از خانواده استفاده کنند تا جنجال بیشتری درباره این قضیه برپا نشود؟»

بختیاری می‌گوید: «من با کیومرث هشت ساعت قبل از حادثه در تماس بودم و با هم مفصل صحبت کردیم. برای من یک پیام یازده دوازده دقیقه‌ای هم گذاشت درباره کیارستمی و این که به نظر او بنیان‌گذاران سینمای نوین ایران سهراب شهید ثالث و پرویز کیمیاوی بودند. این پیام صوتی را دارم و روزی منتشرش خواهم کرد. نکته دیگری که باید اشاره کنم موضع او بود که از انقلاب مهسا پررنگ تر شده بود. او موضع‌گیری صریحی داشت با آرزوی سرنگونی جمهوری اسلامی و مرگ علی خامنه‌ای و به من گفت که تردید ندارد این حکومت رفتنی است. بعدتر با جزئیات درباره نحوه قتلش خواهم گفت. از نظر من ادامه جنایت‌هایی است که قبلاً کرده‌اند و نمونه‌ای است از فاجعه‌ای که درباره زنده یاد مهرجویی و همسرش هم پیش آمد.»

پیشینه قتل هنرمندان در جمهوری اسلامی

کشتن هنرمندان به طور رسمی و علنی با سعید امامی در دهه ۷۰ آغاز شد: معاون امنیتی وزارت اطلاعات که در سلسله قتل‌هایی معروف به قتل‌های زنجیره‌ای به رهبری او، تعداد زیادی از نویسندگان و روشنفکران به طرز فجیعی به قتل رسیدند. سعید امامی و تیمش (و احتمالا کسی که او را در پشت پرده هدایت می‌کرد) به طرز عجیبی به فیلمسازان، نویسندگان و روزنامه‌نگاران توجه نشان می‌دادند و تمام هم و غم‌شان را به‌جای مثلاً فسادهای مالی درون حکومت یا احیاناً دشمنان خارجی، متوجه هنرمندان ایرانی کرده بودند، شاید از این جهت که مستقیم از علی خامنه‌ای فرمان داشتند یا شاید تنها برداشت‌های خودشان از سخنرانی‌های خامنه‌ای را که به طور دائم از فرهنگ و «تهاجم فرهنگی» حرف می‌زند و گاه هنرمندان و روزنامه نگاران غیر حکومتی را سرباز دشمن می‌خواند، اجرا می‌کردند.

کار به آن‌جا کشید که سعید امامی شخصا بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی را به هتل استقلال احضار کرد و در آنجا از آن‌ها خواست که برایش فیلم بسازند. بیضایی با صراحت رد کرد اما بسیاری باور دارند که کیمیایی برای سعید امامی فیلم ساخت و نام او در تیتراژ فیلم «سلطان» به شکل وارونه آمده است. بعدها سامان مقدم، دستیار کیمیایی ادعا کرد که سعید امامی هر روز با یک بارانی بلند در گوشه صحنه فیلمبرداری فیلم کیمیایی حاضر بوده است. کیمیایی البته در شرح دیدارش با امامی که در مجله گزارش فیلم منتشر شد، روایت متفاوتی از این ماجرا دارد و بعدها هم در مصاحبه های مختلف فیلم ساختن برای سعید امامی را تکذیب کرده است.

قتل وحشیانه روشنفکران به یک رسوایی برای حکومت بدل شد و امامی دستگیر شد و ادعا کردند که در زندان خودکشی کرده است، اما حقیقت این است که تفکر سعید امامی و گروهش (و احتمالا بالادستی پنهانش که پشت پرده ماند) هیچ‌گاه از بین نرفت. خاتمی که رییس‌جمهور بود، اعلام کرد که تیم امامی را از وزارت اطلاعات بیرون کرده است، اما آن‌ها این بار زیر چتر غلامحسین رمضانی، چهره امنیتی بسیار پرقدرت اما مخفی و بی سر و صدایی پنهان شدند که حالا برای خودش دستگاه امنیتی‌ای به راه انداخته بود که آن زمان به «اطلاعات موازی» مشهور شد و در مجلس گفته شد که ده برابر وزارت اطلاعات نیرو دارد.

سال ۱۳۸۱ بود که این گروه که پشت اداره اماکن در خیابان مطهری پنهان شده بوند، بسیاری از چهره‌های شناخته شده هنر و فرهنگ ایران را به اداره اماکن احضار و به آنها توهین کردند: از بهرام بیضایی و داریوش شایگان، تا آیدین آغداشلو و کاوه گلستان، همین‌طور بسیاری از نویسندگان سینمایی. سیامک پورزند دستگیر شده بود و برایش به عنوان «کسی که با چمدان دلار می‌آورد و بین نویسندگان تقسیم می‌کند» پرونده‌سازی کردند و او پس از آزادی از زندانی توأم با شکنجه، خودکشی کرد.

اواخر سال ۱۳۸۱ چند منتقد سینمایی توسط این گروه دستگیر شدند و بعدتر وبلاگ‌نویسانی که با گسترش اینترنت کارشان رونق گرفته بود به همین سرنوشت دچار شدند. گفته می‌شود کسی که در اداره اماکن خود را «صبوری» معرفی می‌کرد و با رویی خوش سعی داشت نقش «بازجوی خوب» را بازی کند، خود از کسانی بود که در صحنه‌های کاردآجین کردن روشنفکران در قتل‌های زنجیره‌ای حضور داشته است.  

در این دستگیری‌ها، برخی از منتقدان سینمایی و وبلاگ‌نویسانی که حاضر به اعتراف به کارهای نکرده نشدند، به طرز فجیعی شکنجه شدند. تعدادی از وبلاگ‌نویسان پس از آزادی به دیدار هاشمی شاهرودی، رییس وقت قوه قضاییه و محمد‌علی ابطحی، معاون خاتمی رفتند و از آنچه که بر آن‌ها گذشته سخن گفتند و به نوشته روزنامه‌های آن زمان، ابطحی پس از شنیدن این وقایع تلخ و شکنجه‌ها، گریه کرد.

هاشمی شاهرودی ادعا کرد از این قضیه خبر نداشته و در اطلاعیه‌ای، چشم‌بند زدن و بردن به اماکن نامعلوم را ممنوع اعلام کرد، اما این ابلاغیه برای گروه پرقدرت اطلاعات موازی که گفته می‌شد به طور مستقیم به دفتر رهبری اتصال داشت، به شوخی شبیه بود. اهرم قضایی این گروه قاضی مرتضوی، دادستان تهران و معاون او صابری ظفرقندی بود و سرانجام این گروه دو سه سال بعد دفتر ریاست جمهوری را هم با نماینده برگزیده‌شان یعنی احمدی نژاد تسخیر کردند تا قدرت‌شان کامل‌تر شود.

از آن زمان به بعد با یک‌دست‌تر شدن حاکمیت، نه تنها قدرت عمل این گروه‌های امنیتی کمتر نشده، بلکه انواع و اقسام نهادهای اطلاعاتی موازی در ارگان‌های مختلف به شکل محفلی و گروهی تصمیم‌گیری می‌کنند و به دلیل اتصال به بالاترین مقام‌های حکومتی، بدون ترس از عواقب کارشان، به هر عملی دست می‌زنند. از این منظر تصور این که یکی از این محافل تصمیم به حذف فیزیکی وحشیانه پوراحمد و همین‌طور داریوش مهرجویی گرفته باشد، فرضی بسیار محتمل به نظر می‌رسد.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

خبر
حرف آخر با پوریا زراعتی
خبر
سیاست با مراد ویسی

شنیداری

پادکست‌ها